رمان جنجالی گناهکار دلنوشته های یک پسر و دختر یه نام های آرشام و دلارام با ویژگی های خیلی خاص را بیان می کند
که طی یک داستان طولانی ماجرا های هیجان انگیزی را تجربه می کنند.
این قصه از کجا شروع شد؟!شاید از اونجایی که آرشام فهمید توی این دنیای بزرگ بین این ادمای دوراندیش و ظاهربین یا باید درّنده باشی یا بذاری اونا تو رو بدرن
آرشام توی زندگیش یک هدف داره
هدفی که براش بی نهایت مهمهخیلی ها رو برای رسیدن به این هدف از سر راهش بر می داره
با اخم غلیظی نگاهش کردمگریه می کردبرام مهم نبودای کاش خفه می شدصداش رو اعصابم بود
رو بهش کردم و با صدای بلند گفتم :هستی برو پایین با گریه داد زد :
نمی خوامآرشامچرا درکم نمی کنی؟تو که می دونی عاشقتم
چرا با من همچین معامله ای کردی؟چرا؟چــــرا؟ به خاطرجیغ هایی که می کشید
کنترلم رو از دست دادم سریع از ماشین پیاده شدمبه طرفش رفتمدرو باز کردمبازوشو تو چنگ گرفتم و کشیدمش بیرون
در برابر من توان مقاومت نداشت غریدم :بیا بیرون عوضیدیگه نمی خوام چشمام به ریخت نحست بیافته.
.یا گم میشی اونم برای همیشه یا همینجا کارتو یکسره می کنم
یک طرف زمین خاکی بود و یک طرفه دیگه پل هواییپرنده پر نمی زد…
جیغ کشید:دیگه می خوای باهام چکار کنی؟من عوضیم یا تو؟به روز سیاه نشوندیم.
با احساساتم بازی کردیدیگه چی دارم که می خوای ازم بگیری؟
هلش دادم و با اخم گفتم :باهات چکار کردم؟بهت کردم؟ازت فیض بردم؟
یه شب رویایی رو برات رقم زدم؟چکارت کردم کثافت؟ هق هق می کرد.
همه ی آرایشش تو صورتش پخش شده بود نشست رو زمینزار می زد دلم براش نمی سوخت.
ارهاین رو برای اونها به حق می دیدماینکه خردشون کنملذت می بردم
وقتی می دیدم اینطور جلوم زانو زدن وشیون و زاری راه انداختند
من کسی هستم که هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست باهاش برابری کنهغروری که من داشتم برای خودم ستودنی بود
درباره این سایت